شهید احمد اخلاص

تعداد بازدید:۲۷
شهید احمد اخلاص

دانشجوی مقطع کارشناسی رشته علوم اجتماعی – جمعیت شناسی

تاریخ و محل تولد: ۵ مرداد ۱۳۳۵، یزد

تاریخ و محل شهادت: ۲ خرداد ۱۳۶۱، خرمشهر، عملیات الی بیت المقدس

مزار: گلزار شهدای هفتم تیر یزد

 

زندگینامه

احمد پنجم فروردین سال ۱۳۳۵ دیده به جهان گشود. دوران دبستان را در مدرسه تعلیمات اسلامی رمضانی گذراند. دوران دبیرستان را در مدرسه رسولیان به پایان رسید و جهت ادامه تحصیل راهی تهران شد و در رشته تعاون مدرسه عالی بیمه مشغول مطالعه شد و در سال بعد مجدداً در کنکور ورودی دانشگاه شرکت نمود و در رشته ی مردم شناسی (جمعیت شناسی) دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت.

او ضمن تحصیل در دانشگاه در شرکت فیلکو مشغول به کار می شود تا اینکه انقلاب گسترش یافته و دانشگاه تعطیل می شود. لذا احمد از فرصت استفاده کرد. همراه با برادرش در کمک رسانی به مردم و رساندن نفت و آذوقه به خانه های دورافتاده شهر تهران می پردازد و بعد از پیروزی انقلاب از ساعت ۷ صبح تا ۲ بعد از ظهر در شرکت فیلکو کار می کرد و از ۵/۲ بعد از ظهر تا ۸ شب در خبرگزاری پارس مشغول خدمت بود تا اینکه بعد از مدتی با توجه به داشتن زخم معده و ناراحتی دستگاه گوارش و خستگی از کار زیاد ناچار کار خبرنگاری را کنار می گذارد و تنها در شرکت فیلکو مشغول به کار می شود.

در دوران دبیرستان بود که با دکتر پاک نژاد آشنا شد و ایشان مشاور احمد در تمام زمینه ها بودند. علاقه ی او به شهید دکتر پاک نژاد به قدری زیاد بود که هر بار به یزد می آمد تا به دیدار ایشان نمی رفت به تهران باز نمی گشت.

شهید احمد اخلاص همواره از محیط اجتماعی ای که نظام فاسد پهلوی ایجاد کرده بود و جوانان را به سمت بی حیایی و تباهی سوق می داد، رنج می برد و از همان ابتدا در ضمن مطالعه، با دوستان بسیار به بحث و گفتگو می پرداخت و آنان را به مطالعه و رفتن به مجالس مذهبی و دوری جستن از فرهنگ مبتذل غربی حاکم بر جامعه تشویق می کرد.

او در خانه نیز مشاوری برای مادر و برادری خوب برای دیگر خواهران و برادرانش بود به طوری که یک بار خاله او پیشنهاد می دهد تا احمد برای جوانان فامیل در زمینه های مختلف کلاس بگذارد که به تشکیل کلاس نرسید و ایشان به شهادت رسیدند.

شهید احمد اخلاص در دوران تحصیل سختی های زیادی را متحمل شد چنانکه خود او چنین می گوید: حدود ۵ سالی است که مجرد زندگی می کنم. ۵/۳ سال است از خانواده جدا شده ام. در ۵ سال محیط مجردی از محیط بی خبری و پادویی بزرگتر ها تا محیط الواطی و محیط خدا و نور و ایمان هر کدام به طور نسبی گذرانده ام و حال در طلب محیطی هستم که بتوانم بهتر رشد کنم، خودم باشم و خودم را بهتر بشناسم، حس کنم مفیدم، تکیه کنم و تکیه گاهی مطمئن باشم. البته مسلمانم، علاقه مند به اسلام و تقوا، ولی هنوز آن نور و روح ایمان و معنوی را که می خواهم در من به وجود نیامده.

 

گزیده ای از وصیت‌نامه شهید

به نام خدا

نه چندان اندوختم که ارقامش بگویم و نه چندان آموختم که ارکانش بنویسم. لطف الهی اندک نوری از چراغ ایمان به دلم تاباند آنقدر که احساس نیاز کنم.

اگر سعادت شهادت نصیب همچو منی شد، از همه ی آنها که می خواهند به سوگم بنشینند وضعم بهتر است. پس شاد باشید، همیشه آگاهانه به زندگی و مقدرات الهی لبخند بزنید و صبور باشید که خداوند صابران را دوست دارد.

آنچه از من می ماند به چند دختر و پسر جوان که تنها مانع ازدواجشان این اندک سرمایه است، بدهید.

به مادرم بگویید بالاخره گریه هایش جهت جلوگیری از گمراهی من کرد و زحماتی که از ته دل و جان متحمل شد نتیجه داد، آنچنان که چند روز زندگیم، سعی کردم انسان زندگی کنم و در پایان انتخابگری بودم آگاه و مطمئن. دوست دارم با خنده های پر مهرش به راه فرزندش افتخار کند و اجر صبرش را از خدا بخواهد.

از همه آنها که دوستم دارند و می دانند که دوستشان دارم، می خواهم که درست زندگی کنند و روحی بزرگ داشته باشند و بدانند فطرتی دارند خدایی و ظرفیتی و ظرفی بزرگ دارند از معنویت خالص و بی غش الهی و اسلامی و انسانی که اگر به آن نرسند و از آن غافل شوند در هر شاهراهی که خودشان را حس می کنند انتهای آن بن بستی غمگین و خاموش و تنگ و تاریک است. اگر همت آن ندارید تنهایی این راه صحیح را آغاز کنید و در آن گام بردارید، به محفل آن هایی روید که رهروان بیدار وآگاه و خودآگاه این طریقند که نگاه به درب خانه عالم عابد ثواب است و دارای برکت و ارشاد.

به همه ی آنها که دوستشان دارم و می دانم که دوستم دارند، خیلی جدی می گویم تا می توانید مسلمان باشید. اگر نمی توانید، انسانی باشید آزاد! که اگر نباشید به خدای خالق زمین وآسمان ها فطرت ها هر ناچیزی که باشید هیچ چیز نیستید و خودتان هم نمی دانید و به آنها که از مفهوم اسلام و انسان چیزی نمی فهمند، توصیه می کنم لااقل همت آن را داشته باشید که حیوانی باشید بی آزار، بل هم ازل نشوید که از بیچاره ترین موجود ات خواهید بود حتی اگر پرقدرت ترین دوپاهای روی زمین باشید.

در مورد امام، این رهبر و مرشد، این مرد خدا و این انسان خداگونه می گویم به عرفان و فرقان و هجرت درونی این بزرگترین انسان توجه کنید و از او یاد بگیرید و عمل کنید در همه ی ابعاد.

به بچه های خانه خصوصاً فاطمه و محمد بگویید بهترین حرف هایم را در نامه هایم برایشان نوشته ام. از آگاهان بپرسید، اگر درست گفته بودم، سعی کنید عمل کنید.

از پدرم بخواهید که از من راضی باشید و برای آمرزشم دعا کنید. با اینکه دوستان نزدیک زیاد دارم و همه ی شان به گردنم حق دارند ولی مایلم از قول من به حسین داد بگویید: تنها کسی بودی که من را شناختی و برایم رفیقی مهربان و دلسوز بودی و شاید این قضیه گاهی دلم را می آزارد که این رفیق های صادق و این اطرافیان یکرنگ کمتر موفق شدند همان که هستم بشناسنم و راهنمایم باشند. با این همه فراموش نکردم که هر کدامشان کتابی بودند پربار برای من و مسلماً دعاگو هستند برای آمرزشم.

بارها گفته ام خیلی مایلم بعد از مرگم برایم تشریفات نچینند و فعلاً برویم قرارگاه نصر، اگر برگشتیم باز هم می نویسم. همین قدر بدانید هیچ آرزوی دنیایی در دل ندارم...

انا لله و انا الیه راجعون

احمد اخلاص ‌‌‌‌‌‌‌