شهید سعدی موسیوند

تعداد بازدید:۲۳
شهید سعدی موسیوند

دانشجوی  مقطع کارشناسی علوم اقتصادی

تاریخ و محل تولد: اول دی 1342، بروجرد

تاریخ و محل شهادت: 15 تیر 1365، مهران، کربلای 2

مزار: گلزارشهدای گوشه بروجرد

زندگینامه

شهید در تاریخ 1342/10/10 در خانواده ای متوسط و مکتبی متولد شد. دوران تحصیلی وی از ابتدا تا دیپلم در شهرستان بروجرد با موفقیت و بدون مردودی بود. گرچه در سال پنجم ابتدایی مادرش فوت کرد و فقدان مادر با درنظر گرفتن شغل پدر که بنا بود و بیشتر اوقات برای امرار معاش خانواده و کار به شهرستان های دیگر می رفتند ضربه ای سخت و فراموش نشدنی بود ولی شهید دور از هر گونه انحراف اخلاقی و فکری در طول دوران تحصیل از شاگردان ممتاز کلاس بود و از همان کودکی در کنار تحصیل به ورزش فوتبال علاقه داشت و اوقات فراغت را بیشتر در محیط ورزش می گذراند. در پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 57 شهید 15 سال بیش نداشت ولی در درگیری های خیابانی علیه طاغوتیان شرکت فعالانه داشت. از همان اوایل انقلاب به رهبر مستضعفان و انقلاب اسلامی عشق می ورزید و در کنار دیگر برادران مسلمان و مؤمن خود قرار گرفت و خصوصا در کنار برادران سپاهی و بسیجی برای اسلام فعالانه می کوشید. بعد از تشکیل پایگاه های مقاومت در سطح شهر شهید عضو پایگاه مقاومت امام سجاد (ع) شد اما با این که کارش در آن جا زیاد بود و خسته می شد ولی از تحصیل هم غافل نبود. بعد از تجاوز رژیم بعثی عراق به میهن اسلامیمان؛ شهید برای آموزش نظامی از طرف پایگاه به اردوی آموزش نظامی بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعزام شد و دوره آموزش نظامی را طی کرد. او از تاریخ تجاوز رژیم کافر عراق علیه جمهوری اسلامی ایران نسبت به برادران رزمنده که در منطقه جنگی بودند شدیدا احساس مسئولیت می کرد و به دنبال فرصت و موقعیت مناسبی بود که به آن ها بپیوندد. در تاریخ 60/11/24 به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و بعد از مدتی آموزش در پادگان بدر خرم آباد به مناطق جنگی خرمشهر اعزام شد. مدت مأموریتش 2 ماه بود و در تاریخ 61/1/24 به بروجرد برگشت و دوباره فعالیت خود را در پایگاه امام سجاد(ع) ادامه داد. او حتی به سبب علاقه وافری که به جبهه و رزمندگان داشت؛ عید سال 61 با دیگر کفر ستیزان در جبهه بودند.

در تابستان سال 1363 بعد از فارغ شدن از سنگر دانشگاه از طریق پایگاه مقاومت امام سجاد(ع) به تیپ 15 امام حسن(ع) که مقر آن در اهواز بود، معرفی شد و تعطیلات تابستان را همراه با دیگر سربازان امام زمان(عج) در تیپ اما حسن(ع) به جبهه های جنوب اعزام شد و مدت مأموریتش حدود سه ماه به طول انجامید و برای بار سوم بعد از این که به برادران دانشجو اجازه داده شد به جبهه بروند، بعد از تعطیلات عید 65 که به دانشگاه عزیمت کرد شهید همراه با دیگر برادران دانشجو از تهران عازم به جبهه شد. در اهواز خود را به تیپ 15 امام حسن معرفی نمود و از طریق این تیپ به جبهه های غرب کشور اعزام شد. مدت مأموریتش این بار 6 ماه بود در مدتی که در منطقه بود چند بار همراه با رزمندگان اسلام به دشمن صهیونیستی هجوم بردند و در حمله مهران، همراه با دیگر سلحشوران اسلام و با یاری خداوند منان مهران را از دست خود فروختگان صدام و ابر جنایت کاران پس گرفتند. و در تاریخ 1365/4/15 در خط مقدم در منطقه مهران در اثر اصابت ترکش خمپاره دشمنان دین اسلام به بازوی چپ و بعد از عبور از بازو و زیر بغل به قلب شهید برخورد می نماید و این دانشجوی پیرو واقعی خط امام را به شهادت می رساند.

 

گزیده ای از وصیت‌نامه شهید


بسمه تعالی

به راستی که برای جان های شما بهایی به غیر از بهشت نیست پس آن را جز به بهای بهشت نفروشید. امام علی(ع)

هم اکنون که در میان رزمندگان اسلام هستم به رسم این عزیزان و بر طبق وظیفه، چند کلامی به عنوان وصیت می نویسم.

خدایا تو شاهد باش که در کمال صحت و فراغت از هر گونه قید و فشاری و بدون هیچگونه چشم داشتی به این هجرت دست زدم. حسین جان تو شاهد باش که اسلام مظلوم است مولا جان شاهدی که ما به خاطر مظلومیت اسلام و لبیک گفتن به خمینی کبیر که بانگ « هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی » شما را بر لب دارد به این جا آمده ایم ای فرزند فاطمه لبیک ما را بپذیر. در پایان به همه اقوام، دوستان و آشنایان و همه می گویم که قدر نعمت بزرگ انسان بودن را بدانید و شکرگذار آن باشید و شکر آن همانا گسستن قید و بندهای دنیوی و آزادگی است پس آزاده باشید. پدر جان خودت به من آموختی مسلمان باشم پس صبور باشید و به خانواده هایی فکر کنید که چند شهید داده اند. برادان و خواهران بزرگوارم از شما پوزش و مغفرت می طلبم. در آخر از همه التماس دعا و طلب مغفرت دارم.

سعدی موسیوند

1365/04/11جبهه مهران

 

اشعار شهید سعدی موسیوند

1.


هان عزیزان من در میدان می روم بهر اهداف شهیدان می روم

وارث خون شهیدانم چو من همچو یاران عزیزم بهر قربان می روم

شیر دل هایی چو محسن دیده ام چون همین یار عزیز الله گویان می روم

از امیرم صبر را آموخته ام مانند او جان به کف لبیک گویان پایداران می روم

می دهد خون حسن درس شجاعت را به من سر فرازان همچو او بر خصم تازان می روم

چون محمد اسوه عشق و صبوری دیده ام از غم هجر عزیزان سینه سوزان می روم

در پی راه شهیدان بهر لبیک حسین اندر این راه عزیزان من شتابان می روم


2.

از جان گذشته ایم و به جانان رسیده ایم از درد بسته ایم و به درمان رسیده ایم

ما رابه سر توقع سامان خویش نیست کز سر گذشته ایم و به سامان رسیده ایم

ناصح مگو ملامت شوریدگان عشق نا خوانده ایم و بر سر این خوان رسیده ایم

از پیشگاه میکده تا بارگاه یار صد بار بیش هست و غزلخوان رسیده ایم

نیروی عشق ببین که دراین دشت بیکران گامی نرفته ایم و به پایان رسیده ایم


3.


امروز می روم من ای دوستان خدا را خواهم که در دو عالم پیروز کند شما را

امروز در دنیا فردا در قیامت سوگند دهم نبی را نصرت دهد شما را

رفتم اگر از اینجا برمن خطا ببخشید تا آنکه در دو عالم بخشد خطا شما را

از نایب پیامبر وز اسوه ی شجاعت درخواست می نمایم باشد شفیع شما را

سعدی بعد از رحمت زین بیشتر یا الله رو که به جمع دوستان باشی چو سنگ خارا


4.


به پدرم:

عشقم به تو از روی هوس نیست

وز بهر امید یا خطر نیست

زین روی مجنون شدم از شمع وجودت

چون سوزی افرزوی ولی هیچ غمت نیست

دانی ز چه روی بین من و تو صلح فتاده است

روزی ست که ان روز از دل خالق یکتا نهاده است

گر نیک در ان خیره شوی خوب تماشا کن

بینی که چرا قلب من و تو یگانه است


5.


آن خدایی که نهاد بارگران بر دوشم پس چرا دست نگیرد که به فرمان کوشم

این خطایی بود از من عاصی زیرا ندهندم جزایی به جز آنچه کوشم

مادرم رحمتی از رحمان بود وز همه آیه قرآن همچو یک آیت بود

من درمانده و بدبخت نکردم شکرش زین جهت نعمت او از کف من بیرون بود


6.


* شهید این دو بیت شعر را همیشه در نامه هایی که از جبهه برای خانواده و دوستان می نوشتند ذکر می کردند.

دلم می سوزد و اشکی ز دیده بر نمی آید ز سوز دل بود شاید که اشکم بر نمی آید

همی دانم که آب همواره بر آتش بود غالب نمی دانم چرا اشک از پس دل بر نمی آید

29/3/65 جبهه غرب کشور

7.


لرزش کاخ ستم از رزم حق جویان نگر سست بنیان پیکر ناپاک دژخیمان نگر

ظاهر خود را به آبرنگ الوان کرده اند رو درونش را ببین، اندام لرزان را نگر

در مصاف حقشان بشکسته غول اهرمن عابدان زاهد شب، روز شیران را نگر

این همه عزّ و شرف برگشت بر اسلام ما از گزاف ما نبود، خون شهیدان را نگر

خواری شیطان اکبر در جهان گر دیده ای دیده باز کن، رو سیا شرق ستمگر را نگر

ذلت صدام کافر در نبرد حق ما یک نمونه گویمت خیل اسیران را نگر

حاصل خون شهیدان است من بشمرده ام شاهد ار خواهی برو گردان ثارالله* نگر

راه این ایثارگران را پیروی خواهی کنی پا به جبهه در گذار، زنده شهیدان را نگر

* گردان ثارالله گردانی است که بچه های بروجرد در آن فعالیت دارند این گردان در تیپ 57 ابوالفضل(ع) استان لرستان فعالیت دارد. گردان ثارالله در عملیات حاج عمران شهدای زیادی تقدیم اسلام و انقلاب اسلامی ایران کردند. شهید برای تشییع جنازه این عزیزان دو روز مرخصی گرفته بودند و بعد به جبهه مهران برگشتند و این شعر را سرودند. 19/3/65 جبهه های غرب(نقده)

8-

موج عشق تو به عزقاب جنونم انداخت غرق در ورطه خون شعر دل دریای من

با تو پرواز در آن سوی رهایی زیباست بی تو عالم قفسی بسته به تنهایی من

ای دیده بیفشان آبی تا که افشا نشود قصه ی شیدایی من

آسمانی و تر است و کرانی پیدا گوشه ی دیده ز تو وسعت بینایی من

سوخت زخم سینه ام فریادش از شوق حضور شور عشقت به سر اورد شکیبایی من

گرچه هستی همه دام است چه بیم است مرا که شود صید کسی اهوی صحرایی من

خواب گیسوی تو دیدم که چو یلدا ست بلند روشن از کوکب چشمت شب یلدایی من

ای که دیدی به عیان اشک تماشایی من ترسم این سیل برد قوه بینایی من

 

نامه‌ای از شهید سعدی موسیوند:


سلام علیکم!
پس از عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم وامیدوارم  در همه کارهای خیر و امور زندگی موفق و موید باشید و باری عرض از مزاحمت احوالپرسی  و جویای احوال شما بود و اگر چنانچه بخواهید در جریان احوال بنده باشید که مطمئنا هستید به اطلاع می رسانم که اینجانب در کنف حمایت حق تعالی و دعای خیر شما در سلامت کامل به سر می برم و هیچ گونه ملالی در بین نیست به جز دوری دیدار شما که امید است به زودی تازه گردد.


و می خواهم بگویم آنچه  که برای انسان می ماند اعمال خیری است که خالصانه و مخلصا برای قرب الله باشد و امید است در کارهای خویش این مسله را همیشه مد نظر داشته باشید که ما هم بالاخره روزی خواهیم رفت و چاره ای نیست که اگر بود اشخاصی قبل از این بوده اند و می ماندند و از این دنیا طلبی  تجربه ای کسب کنیم و از این اشخاص نباشیم.