شهید ابوالفضل آذرمی
دانشجوی مقطع کارشناسی رشته دبیر ریاضی
تاریخ و محل تولد: 30 فروردین 1344، قائنات
تاریخ و محل شهادت: 23 خرداد 1367
زندگینامه
ابوالفضل آذرمی فرزند محمد باقر در تاریخ 1344/01/30 در خانواده مومن و متعهد در روستای سده «قاینات» پا به عرصه وجود گذاشت. نامبرده دوره ابتدایی و راهنمایی را در روستای زادگاهش به عنوان شاگرد ممتاز پشت سر گذاشت. علیرغم وجود همه مشکلات عازم بیرجند شده و در رشته ریاضی فیزیک، در دبیرستان دکتر علی شریعتی این شهرستان به تحصیل پرداخت. ضمن تحصیل عضو انجمن اسلامی و یکی از اعضاء فعال کتابخانه هم به شمار می رفت. در سال 63 در کنکور ورودی رشته دبیری ریاضی دانشگاه تهران پذیرفته شد در آنجا نیز دست از فعالیت های فرهنگی برنداشت و به عضویت انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی در آمد. در سال 1366 در اولین مرحله از طرح شش ماهه اعزام دانشجو به مناطق جنگی به طور داوطلبانه به منطقه جنگی شوشتر اعزام گردید و پس از اتمام دوره آموزشی و استفاده از مرخصی به جبهه بازگشت و پس از 2 ماه بر اثر موج انفجار مدتی در یکی از بیمارستان های مشهد بستری گردید. پس از مرخص شدن از بیمارستان به منطقه عملیاتی شوشتر مراجعه نمود. پس از مدتی دچار بیماری گردید و جهت مداوا از یگان مربوط مرخص و عازم زادگاهش گردید. پس از این تاریخ دیگر هیچ اطلاعی از ایشان به خانواده نرسید.
خاطره ای از برادرشهید ابوالفضل آذرمی
تاریخ : 1387/02/29
شهید ابوالفضل آزرمی فرزند محمد باقر در خانوادهای مومن و متدین در روستای سده به دنیا آمد. از همان کوچکی برای انجام هر کاری از پدر و مادر اجازه میگرفت و بدون اجازه از آنها از خانه بیرون نمیرفت. اخلاق نیکوی او زبانزد خاص و عام بود. معلمان همیشه از او راضی بودند. از نظر درسی شاگرد اول بود. نمازش را سر وقت میخواند و به قرآن خواندن علاقهی زیادی داشت. پس از گذراندن دورهی راهنمایی به دلیل نبودن رشته تحصیلی مورد نیاز (ریاضی فیزیک) عازم بیرجند شد و در دبیرستان دکتر علی شریعتی مشغول به تحصیل شد. پدر و مادرم خانهای را برای او اجاره کردند تا بتواند راحت درس بخواند. همیشه به مادر سفارش میکرد برایم دعا کنید تا در درسهایم قبول شوم. شبها تا دیر وقت بیدار بود و درس میخواند، با چراغ لمپا که باعث آزار بقیه نشود. با اینکه محل زندگی ما سده بود، ولی مادر بیشتر اوقات در بیرجند بود و کارهای خانه را انجام میداد تا باعث خوشحالی ابوالفضل گردد. در حالی که اولین سال تحصیلی متوسطه را پشت سر میگذاشت با مرگ ناگهانی پدر رو به رو شد که تاثیر زیادی بر روحیهاش گذاشت. از طرفی چون فرزند بزرگ (پسر) خانواده بود وظیفهی بزرگی را بر عهده گرفت که همواره همراه مادر و برادران و خواهرانش بود. با توجه به نبود درآمد کافی، با تلاش فراوان موفق شد در رشتهی دبیری ریاضی دانشگاه تهران قبول و ادامه تحصیل دهد. ابوالفضل با توجه به وضعیت تحصیل و خرید کتب تحصیلی (دانشگاهی) و نبود درآمد کافی بارها با مشکل مواجه گردید که به بابا بزرگ و مادر بزرگش مراجعه میکرد و آنها نیز کوتاهی نمیکردند. طبق گفتهی بابا بزرگ میگوید نیمه شب در عالم خواب صدای ناله به گوشم رسید، بیدار شدم دیدم مادر بزرگ گریه میکند و دائم ابوالفضل ابوالفضل میگوید. پرسیدم چرا اینقدر ... گفت ابوالفضل حس عجیبی دارد و روحیه آنچنانی، با تمام مشکلات درسی خیلی نگران مادر و برادرانش و خواهرانش است. خدا همیشه و در همه حال نگهدارش باشد. در طول دوران دانشجویی ابوالفضل برادرش حسین مشغول به خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی در منطقه عملیاتی سومار بود. بعضی مرخصیهای حسین که از منطقه عملیاتی برمیگشت و با مرخصی ابوالفضل یکی میشد. ابوالفضل همیشه از خاطرات جبهه سوال میکرد. آنچنان محو خدمت به نظام شده بود که ساعتها با همدیگر مینشستیم (خانواده) و خاطرات جبهه را گوش میکردیم، چنان علاقهای که انگار دیر میشود به جبهه برود. دیری نگذشت که آرزویش برآورده شد و در اولین مرحله از طرح 6 ماهه اعزام دانشجو به مناطق جنگی به صورت داوطلب به منطقه جنگی اعزام و در پادگان انبیاء شوشتر، لشکر 8 نجف، گردان رسول الله (ع)، گروهان امام حسین (ع) سپری نمود. پس از مرخصی در مرحله دومی که به منطقه اعزام گردید. از طریق لشکر 8 نجف دچار موج انفجار گردید و به پشت جبهه انتقال و در یکی از بیمارستانهای مشهد بستری گردید که بعد از آن به خانه برگشت و پس از اتمام استراحت پزشکی به همراه برادرش که در منطقه عملیاتی مشغول به خدمت بود و به منطقه اعزام و در محل پادگان شوشتر، لشکر مربوطه از همدیگر جدا شدهاند. از آن تاریخ به بعد هیچگونه اطلاعی در دست نیست. پس از آن برادرم چندین نوبت به لشکر مربوطه مراجعه و حتی از طریق دانشگاه که هیچگونه خبری به دست نیامد، تنها مدرکی که طی چند نوبت به دست آمد، برگ اعزام از لشکر مربوطه به منطقه عملیاتی بوده است. در آخرین نوبت که ابوالفضل به منطقه رفت دقیقا یادم هست، انگار خبر داشن که دیگر برنمیگردد. هرگز یادم نمیرود میگفت: برایم دعا کنید شهید شوم. چنانچه شهادت نصیبم گردید مادرم، برایم گریه نکنید، اشک نریزید، بر مظلومیت امام حسین(ع) گریه کنید. خواهران و برادرانم را به نماز و خواندن قرآن توصیه میکنم از شما میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید. با اتحاد و همدلی نگذارید دشمن در شما نفوذ کند. خواهرم وصیت من به تو این است که حجابت را رعایت کن و همیشه و در هر حال پیرو راستین بانوی فداکار و گرانقدر اسلام حضرت فاطمه زهرا (ع) باش. مادرم برای پیروزی انقلاب دعا کنید. در صفوف نماز جماعت شرکت نمایید. مادرم قرآن را پیوسته بخوان و برای سلامتی رزمندگان اسلام دعا کن. کتابهای درسی مرا در اختیار برادران و خواهران و دوستان قرار دهید تا از آن استفاده کنند. با همه ما (مادر، برادر، خواهر) خداحافظی کرد. انگار میداند. قرآن را زیارت کرد، دستانم را فشرد، لبخندی بر لبانش بود. مادر خداحافظ، برادران و خواهرانم خداحافظ. سالها گذشت ولی از او خبری نبود مادرم همیشه از دوریش گریه میکرد. هر وقت از مدرسه می آمدیم همانطور گریه میکرد. این نوبت را ما کنارش نشستیم و گفتیم اگر شما گریه کنید ما هم مینشینیم و گریه میکنیم و به مدرسه نمیرویم. گریه کمتر شد ولی تمام نه، تا اینکه یک شب مادرم خواب میبیند که شخصی نورانی به او میگوید دیگر گریه نکن برو قرآن بخوان و برای فرزندت دعا کن. بعد از گذشت 5 سال دوری با وجود تمام نگرانیها یک روز یکی در خانهی ما را زد. در را باز کردیم دو تا مامور بودند (پاسگاه و انتظامی). گفتند شیرینی و گلاب آماده کنید برادرتان از اسارت برگشته و دارد میآید. مادر آن روز قائن بود نمیدانستیم او را چگونه مطلع کنیم. تا اینکه خبر را به مادر دادیم و در عین خوشحالی خبر اشتباه بود و اسیری بود از روستاهای اطراف. بار دیگر نگران شدیم تا اینکه در اسفند ماه 86 مراسم تشییع روح باشکوه فراوان برگزار گردید. افتخار بزرگیست که شهید در راه انقلاب دادهایم. امیدوارم در آن دنیا ما را مورد شفاعت قرار دهد. والسلام 1387/02/29
منبع: پرتال شهدای دانشجو